خواستم با غصه هايم خو کنم اما نشد
بعدها این قصه ها را رو کنم اما نشد
خواستم بزمی به توجيه دل دیوانه ام
با ترنج و یوسف و چاقو کنم، اما نشد
آفتابی بود و رنجی بردم و می خواستم
تکیه ای بر سایه ی ناژو کنم، اما نشد
برکه ای می خواستم آرام و مهتابي لطیف
عاشقانه در بلم پارو کنم، اما نشد
گفته بودم وقت تشريف تو با دلواپسی
کوچه را هم آب و هم جارو کنم، اما نشد
یوسف شهری و من در آرزوی عطر تو
متر متر کوچه ها را بو کنم اما نشد
روزها در انجماد این حقیقت ساکت و
نیمه شب با مرغ حق ياهو کنم اما نشد
شیر بودم اقتدار من اجازه داده بود
قصد صید ناز آن آهو کنم، اما نشد
عقل محتاط است و دل در کوشش دیوانگی
جهد کردم این دو را همسو کنم اما نشد
زندگی حکم است و دستم یک دل بی سرنوشت
خواستم برگ برنده رو کنم، اما نشد.
کنم، ,خواستم ,کنم، اما منبع
درباره این سایت