وارطان سخن نگفت
سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت.
وارطان سخن بگو
مرغ سکوت جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشست.
وارطان سخن نگفت چو خورشید از تیرگی در آمد ودر خون نشست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
یک دم در این ظلام درخشید وجست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود
گل داد و مژده داد" زمستان شکست" و رفت
و رفت
و رفت آرام جانم، پناهم، پدرم.
نميدونم از قبل ترها چرا هي مدام دیالوگ فیلم علی حاتمی رو تکرار میکردم؛
آیین چراغ خاموشی نیست.
وارطان ,نگفت منبع
درباره این سایت